میانسالی اغلب نقطه عطفی در زندگی افراد محسوب میشود. الیوت ژاک، که واژه «بحران میانسالی» را در سال 1965 ابداع کرد، فکر میکرد بحران میانسالی نشانی از سرزدنِ آفتابِ مرگ است.
میانسالی و بحران آن اغلب نقطه عطفی در زندگی افراد محسوب میشود. مسیر تا قله کوه پیموده شده و منظره آنسو ناآرام است. همانطور که ویکتور هوگو میگوید: «چهل سالگی پیری دوره جوانی است، پنجاهسالگی جوانیِ دوره پیری.»
مطالعات نشان میدهد اکثریت مردم به «بحران میانسالی» باور دارند و آن را واقعی میدانند و تقریباً نیمی از بزرگسالانِ بالای 50 سال مدعی هستند این بحران را داشتهاند. اما آیا واقعا چنین چیزی حقیقت دارد؟
شواهدِ خوبی وجود دارد که نشان میدهد کاهشِ رضایت از زندگی در دوران میانسالی واقعی است. مطالعاتی که بروی جمعیتها انجام شده است نشان میدهد هم زنان و هم مردان کمترین حد از رضایت از زندگی را در دوران میانسالی گزارش کردهاند.
تحقیقی که توسط مؤسسه کار، درآمد و مسکنِ ملبورن در استرالیا انجام شده است، نشان میدهد کمترین حد از رضایت از زندگی در سن 45 سالگی گزارش شده و اداره آمار استرالیا نیز سنین بین 45 تا 54 سالگی را غمانگیزترین دوران زندگی افراد توصیف کرده است.
ممکن است دوران میانسالی برای افراد مختلف جابهجا شود؛ اما شواهد اندکی وجود دارد که نشان دهد این دوران معمولاً دورانی بحرانی و غمآلود است.
اگر بخواهیم از منظر روانشناسی به این ماجرا نگاه کنیم، باید بگوییم امور زندگی در این دوره بهسوی بهترشدن میل میکنند. در این دوران توجه ما از مدت زمانی که طی کردهایم به مدت زمان باقیمانده معطوف میشود و این کار به فرایند قضاوت نیازمند است.
بهوضوح دلایل زیادی برای نارضایتی از زندگی در دوران میانسالی وجود دارد. اما آیا بحران میانسالی واقعی است یا بیشتر از آنکه بر مبنای ادله علمی و شواهد تجربی باشد، تلقینی است؟ دلیل خوبی برای تردید وجود دارد.
نخست آنکه، نمیتوان بهآسانی گفت: بحران میانسالی دقیقاً در چه سنی رخ میدهد. مفهوم میانسالی بسیار کشسان است و با مسنتر شدن ما تغییر میکند. یک مطالعه نشان داد جوانترها تصور میکنند میانسالی از 30 سالگی آغاز میشود و تا 50 سالگی ادامه دارد؛ درحالیکه افراد بالای 60 سال، میانسالی را اواخر 30 تا اواسط 50 تصور میکردند.
در مطالعهای که در آمریکا انجام شد، یک-سوم از افرادی که در دهه هفتم زندگی بودند خودشان را میانسال میدانستند. این پژوهش با یافتههای پژوهش دیگری که نشان داد افراد تمایل دارند خود را یک دهه از زندگی شناسنامهایشان جوانتر احساس کنند، همسو بود.
سؤال اصلی این است که آیا میانسالی فارغازاینکه چه سنی را شامل شود، زمانی است که تمام بحرانهای زندگی در آن بر سر فرد آوار میشود؟
پاسخ یک مطالعه به این سؤال «خیر» است. این مطالعه نشان میدهد بحرانهای خود-گزارششده بهسادگی با افزایش سن رایجتر میشوند. بطورمثال، درحالیکه 44 درصد از افراد در دوران 20 سالگی در زندگیشان بحرانهایی داشتند؛ 49 درصد از افراد در دوران 30 سالگی و 53 درصد در دوران 40 سالگی بحران گزارش کرده بودند.
در مطالعه دیگر، هر چه سن مشارکتکنندگان بالاتر میرفت، سنی که آنها بحران میانسالی را گزارش میکردند نیز افزایش مییافت. افرادِ بالای 60 سال بحرانهای خود را در سن 53 سالگی تجربه کرده بودند؛ درحالیکه افراد در دوران 40 سالگی، بحران خود را در سن 38 سالگی پشت سر گذاشته بودند.
بهاینترتیب میتوان استلال کرد بحران میانسالی، بهمعنی بحرانی که فقط در دوران میانسالی رخ میدهد، موضوعیت ندارد، این بحرانها میتوانند خیلی قبل از میانسالی یا خیلی بعد از آن وجود داشته باشند.
روانکاور، الیوت ژاک، که واژه «بحران میانسالی» را در سال 1965 ابداع کرد، فکر میکرد بحران میانسالی نشانی از سرزدنِ آفتابِ مرگ است. او نوشت: «مرگ، بهجای آنکه مفهومی عمومی یا حتی رویدادی تجربهشده در مورد از دست رفتنِ یک فرد برای فرد دیگر باشد، یک مسئله شخصی است.»
برطبق نظر ژاک موفقیت در دوران میانسالی از آنِ افرادی است که از ایدهآلیسم دوران جوانی به سمتِ چیزی که او «بدبینیِ وابسته به تفکر» یا «تسلیمِ سازنده» میگوید، عبور کنند. او استدلال کرد میانسالی زمانی است که ما با فائقآمدن بر انکار مرگ و فناپذیری انسان، به سرحد بلوغ میرسیم.
کارل یونگ چشماندازی متفاوت ارائه کرد. او استدلال کرد میانسالی زمانی است که احتمال دارد جنبههایی از روان که در گذشته سرکوب شدهاند، به حالت یکپارچه درآیند. مردان میتوانند بخش زنانه ناخودآگاه خود یا آنیما، که در جوانی در اعماق ناخودآگاه غرقش کرده بودند را بازیابی کنند و زنان نیز بخشِ متضادِ شخصیت خود یعنی آنیموس را زنده میکنند.
توضیحات کمتر عمقی دیگری نیز درباب علل نارضایتی در دوران میانسالی ارائه شده است. براساس این این توضیحات، نارضایتیهای میانسالی زمانی است که فرزندان شروع به ترک خانواده میکنند و بزرگسالان مجبور میشوند مراقبت چند نسل، از فرزندان تا والدین پیر، را عهدهدار شوند.
نخستین نشانههای بروز بیماریها در میانسالی رخ میدهد و مرگومیرها شتاب میگیرند. مطالبات محل کار نیز ممکن است به اوج برسد.
اما ممکن است دلیل دیگری برای آن وجود داشته باشد که بیش از هر چیز به زیستشناسی مربوط میشود.
ترس هستیشناسانه، سندروم خانه خالی یا استرس شغلی در اورانگوتانها و میمونها ناشناخته است. اما آنها هم درست مانند عموزادههای انسانی خود سراشیبیِ میانسالی را احساس میکنند. یک مطالعه نشان داد شامپانزهها در دوران 20 سالگی و اورانگوتانها در دوران 30 سالگی پایینترین خلق در طول عمر، کمترین حد از لذت در فعالیتهای اجتماعی و کمترین حد از توانمندی در رسیدن به اهداف را نمایش میدهند.
محققان پیشبینی کردند این الگو احتمالاً تغییرات مربوط به سن در ساختارهای مغزی را که به شادی و رفاه مربوط و در گونههای نخستیان مشابه است، بازتاب میدهد.
ایپزودهای بحران ممکن است ارتباطِ محکمی با رویدادهای تلخ زندگی نداشته باشد. تحقیقات غالباً در برقراری خط ارتباطی مستقیم بین مصائب و تلخیهای زندگی و بحرانهایی که فرد از میانسالی گزارش میدهد، شکست میخورد.
یک مطالعه نشان داد بحرانهایی که افراد گزارش داده بودند ارتباطی با تجارب اخیر زندگی آنها اعم از طلاق، ازدستدادن شغل یا مرگِ عزیزانشان نداشت و اغلب با تاریخچۀ افسردگی در آنها ارتباط پیدا میکرد.
این ایده که در دوران میانسالی غمواندوه روانی افراد بیشتر میشود نیز با شکوتردید مواجه است. منحنیِ یو-شکلِ رضایت از زندگی در دوران میانسالی تغییرات مثبت بیشتری را گزارش میدهد. برای مثال تغییرات شخصیتی را در نظر بگیرید.
یک مطالعه که به شکل طولی و با ردیابی هزاران آمریکایی در بین سنین 41 تا 50 سال انجام شده است، نشان داد: این افراد با افزایش سن خودآگاهی بیشتری پیدا کرده و از شدت اختلالات عصبیشان کاسته شده بود.
این تغییرات شخصیتی ارتباطی با تجربههای تلخِ زندگی این افراد نداشتند: آنچه در این افراد رایج بود استقامت بود نه بحران.
مطالعه دیگری که بروی نمونههایی از زنان در سنین بین 43 تا 52 سال انجام شده بود نشان داد: این افراد تمایل داشتند با افزایش سن از شدت وابستگی خود و خود-انتقادگریشان کم کنند و اعتماد به نفس، مسئولیتپذیری و قدرت تصمیمگیری بیشتر از خود نشان دهند. این تغییرات ارتباطی با وضعیت یائسگی یا تجربه لانه خالی نداشت.
مطالعه دیگری نیز این یافتهها را تأیید میکند. این مطالعه نشان داد بهطورکلی، تغییرات روانی در دوران میانسالی مثبت است. شخصیت در این دوران باثباتتر شده و پذیرش فرد از خودش افزایش پیدا میکند؛ و بهطور میانگین احساسات مثبت در طول زندگی فرد به صورت تدریجی بیشتر میشود.
تحقیق دیگری نشان داد هر چه افراد بحرانهای بیشتری در طی زندگی تجربه کنند، نسبت به سایرین احساس همدلی بیشتری پیدا میکنند؛ بنابراین شگفتیآور نیست که بزرگسالان سالخوردهتر دوران میانسالی خود را محبوبترین مرحله زندگیشان میدانند.
چالش اصلی این است که از دوران میانسالی با کولهباری که در آن بیشترین حد از رضایت از زندگی ذخیره شده است، خارج شویم.
ویکتور هوگو در این مورد هم جملهای دارد که میگوید: «وقتی وقار با چین و چروکها همنشین میشود، شایسته ستایش است.»
برگرفته از faradeed.ir
تمامی حقوق این سایت متعلق به درمانگاه تخصصی پوست و مو می باشد. Copyright © 2018